جدول جو
جدول جو

معنی خط تراش - جستجوی لغت در جدول جو

خط تراش
(پَ)
نام چاقویی است که خط را می تراشد و پاک می کند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوش تراش
تصویر خوش تراش
ویژگی آنچه خوب تراش خورده است، کنایه از ویژگی آنکه اندام زیبا و متناسب دارد، خوش اندام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخ تراش
تصویر یخ تراش
ابزاری مانند داس که با آن یخ را می تراشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودتراش
تصویر خودتراش
آلتی کوچک با تیغ تیز برای تراشیدن ریش و موهای بدن، مدادتراش
فرهنگ فارسی عمید
(بُ لَ کَ دَ / دِ)
آنکه برای تحقق امری خرج فراوان پیش بینی می کند. آنکه برای انجام امری بیش از لزوم ایجاد خرج کند
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ)
عذار. (منتهی الارب) (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِشْ / رُشْ وَ خوا / خا)
آنکه نی می تراشد. و نیز رجوع به نی تراشی شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ تَ)
نیکوتراشیده، با هیئت و شکل زیبا چنانکه ساق پایی، خوش شکل. نیک صورت. زیبااندام. قشنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ تَ)
خطی باشد باژگونه ترسایان را که ازچپ براست برند مثل خط هندوان. (آنندراج). خط قوم ترسا که نهایت پرپیچ باشد. (غیاث اللغات) :
فلک کژروتر است از خط ترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا.
خاقانی.
از قول درست تو جهان راستی آموخت
زآنگونه که برخاست کجی از خط ترسا.
سنجر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ)
خط جواز. گذرنامه، پروانه راهداری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
که بت تراشد. بت ساز. بت گر. (از آنندراج). صنم تراش. کسی که بت می سازد و بت می تراشد. (ناظم الاطباء). آنکه از سنگ صورت بت برآرد.
- آزر بت تراش، نام پدر (یا عم) ابراهیم پیغمبر است: همچو آزر بت تراش که جواب حجت پسر نداشت بجنگش برخاست. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خود تراش
تصویر خود تراش
ماشین کوچک که صورت را اصلاح کند خود تراش برقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخ تراش
تصویر یخ تراش
افزاری داس مانندکه بدان یخ را می تراشنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر تراش
تصویر سر تراش
آنکه سر و صورت مردم را اصلاح کند سلمانی گرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خط راه
تصویر خط راه
گذرنامه، خط جواز
فرهنگ لغت هوشیار
نیکو تراشیده: بلور خوشتراش مجسمه خوش تراش، خوش شکل زیبا اندام خوش تراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودتراش
تصویر خودتراش
((~. تَ))
اسبابی که با آن ریش و سبیل را می تراشند، ماشین اصلاح
فرهنگ فارسی معین
بت ساز، بتگر، لعبت ساز، تندیسگر، مجسمه ساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شکیل، زیبا، چشم نواز، خوش تراش خورده، خوش تراشیده، خوش ساخت، خوش طرح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از ته تراشیدن، ریشه کن شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سم تراش از ابزار کار نعل بندی است، وسیله ای که با آن سم چهارپایان
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی از داس که برای تراشیدن سم چارپایان مورد استفاده قرار
فرهنگ گویش مازندرانی